سورناسورنا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

سورنا تمام دنیای مامان

سالگرد عقد

سلام جوجو کوچولوم دیروز سالگرد عقد مامان بابات بود شب با مامانی و خاله ها رفتیم رستوران شام خوردیم. ...
30 شهريور 1392

شیر مرد من

سلام گل پسرم دورت بگردم خیلی بامزه و شیرین زبون شدی و زورگو و مامانتم خیلی دوست داری منم میمیرم برات اگر کسی منو اذیت کنه میای باهاش دعوا میکنی قربونت برم من مثلا اگر بابا باهام بلند صحبت کنه میای دعواش میکنی و بهش میگی مامان خودمه بابا اجازه نداره بهم نزدیک بشه فوری میای دعوا میکنی اگر حتی خودتم اذیتم کنی و من مثلا گریه کنم خودتو میزنی و گریه میکنی.بمیرم برای دل کوچولوت مرسی که از مامانت حمایت میکنی مثل یک شیرمرد پشت مامانتی خدایامرسی که این گل و دادی به من مرسی که برای کسی تو این دنیا اینقدر عزیز و مهم هستم. امیدم همه دنیاب منی 
29 شهريور 1392

تولدت مبارک و تابستانه پسرم

سلام اکسیزنم تولد 2سالگیتم تموم شد ببخشید دیر امدم و نوشتم مامانی بیچاره از چند ماه قبل در فکر تدارک تولد تک پسرش بود از 1ماه قبلش هم کیک تولدتو سفارش داده بودم و از یک هفته قبل هم با خاله ها و مامانی در حال خرید بودیم و از 3روز قبلش هم داشتیم خانه رو تزیین میکردیم که روز تولدت اتفاق بدی افتاد که هیچکس حوصله تولد امدن نداشت ولی مامانی خاله ها و دای رضا امدن تولدت خواستن ناراحت نشیم هیچکس حوصله نداشت ولی امدن و تولد گرفتیم و شام خوردن و رفتن همه چیز الکی برگزارشد ببخشید امیدوارم سال بعد تولد خوبی برات بگیرم و بهت خوش بگذره زندگی من.    گل پسرم ببخشید این مدت نیامدم و از بزرگ شدن و شیرین بازیهات چیزی برات ننوشتم. گ...
28 شهريور 1392

تولد مامان بابا

سللللللللام عمرم نفسم تو این چند روز خیلی خوش گذروندیم تولد عمو فرشاد بود و خاله انا تو درکه براش تولد گرفت خیلی بهمون خوش گذشت. 17هم تولد من و بابا جون بود مثل هر سال با هم تولد گرفتیم اخه 16شهریور تولد مامانه و 18شهریور هم تولد بابایی برای همین 17تولد میگیریم گل پسرم با رادین خاله امده بودن شمعها رو خاموش میکردن فکر کنم 6دفعه ای روشنش کردیم و شما دوتا شیطون با ابپاشی فراوان خاموشش میکردید. خدایای عزیزم مرسی سورنا رو بهم دادی و مرسی از همسر خوب و مهربانی که بهم دادی دوتاشون و همیشه برام سالم و خوب نگه دار مرسی خدای مهربونم
28 شهريور 1392

سیرک و دلفیناریوم

سلام عشق من عزیز دلم امروز با بابای و مامان جون وفرداد رفتیم دلفیناریوم برج میلاد خیلی بیقراری کردی ولی از دیشب که برده بودیمت سیرک بهتر بودی دیشب از 2ساعت برنامه 1/5غر زدی و گریه کردی بابا میبردت بیرون تو محوطه میچرخیدی ولی میامدی تو گریه میکردی و چون تنها نبودیم نمیتونستیم بریم خانه کلا نه از سیرک نه از دلفیناریوم خوشت نیامد فقط گریه کردی تابزرگتر نشی دیگه نمیبرمت که اینقدر اذیت بشی فکر میکردم خوشحال میشی و خوشت میاد ولی کاملا برعکس بود ببخشید پسرم اینقدر اذیت شدی
15 شهريور 1392
1